نقش های فرش سیستانی و وابستگی قومی
در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:
(صفحه 23)
نقش های سیستانی و وابستگی قومی
در آثار مربوط به فرش، تولیدهای سیستان به ویژه در پنجاه سال اخیر را بلوچی معرفی کرده اند. گاه اصطلاح هایی مثل بلوچی زابل گویای منشاء سیستانی بافته است. نخستین چیزی که برای نویسندگان محرز و مسلم فرض شده این است که همه ی قالی های بافت جنوب شرقی ایران، کار بلوچ هاست. با توجه به سابقه ی درخشان و تاريخ گویای سیستان، هیچ احتمال داده نشده است که شاید در این میان چیزی هم سهم سیستان باشد. نظرگاه های سیاسی و عمده شدن بلوچ ها به لحاظ سیاسی، هم برای دولت های ایران، افغانستان و پاکستان و هم برای استعمار، عمده ی توجه را به سوی آنان کشیده و مجاورت، آنان را از اندیشیدن به قوم دیگری که روزی نقش مهمی در تاریخ داشته، محروم کرده است، به طوری که به چنان که اشاره شد . امروزه حتی از نظر فرهنگی سیستان معنایی جز بلوچستان یا جزئی از آن ندارد. و اما از سوی دیگر، هرچه مطالعه و دقت در قالی سیستانی، بلوچی و ترکمنی بیشتر می شود، توجه به این نکته افزون تر می شود که نخست، سیستان خود دارای قالیبافی مستقل، کار آمد و زیبا بوده و دیگر، نه تنها سیستانی را در سایه ی بلوچ نمی توان نگریست، بلکه چه بسا ممکن است برخی از نقش های بلوچی و ترکمنی، دارای اصالت سیستانی باشند. در اینجا باز هم باید توجه داشت که پیش از پیدا شدن بلوچ ها در سیستان، جنوب شرقی ایران سیستان نامیده می شده و یک واحد جغرافیایی به حساب می آمده است. گذشته از این، تا شهر هرات جزو سیستان به حساب می آمده، همچنان که اکنون در افغانستان، ساکنان جنوب هرات از جمله فراه، جوین و ... خود را سیستانی می دانند و هستند. مرزهای جدید اینها را از هم جدا
(صفحه 24)
کرده است. حتی در داخل ایران، مرزبندی استان ها گاه صرفا به منظور جدا کردن اقوام از هم بوده است و به همین دلیل سیستانیان شمال در استان خراسان افتاده اند، سیستانیان جنوب در بلوچستان و بختیاری ها و لرها در خوزستان و کردها در آذربایجان غربی. در این که بلوچ ها از غرب ایران به این ناحیه مهاجرت کرده اند، تردیدی نیست. لهجه ی آنان از نوع لهجه های شمال غرب ایران است. بنابراین اگر قالیباف بوده اند، هنرشان باید از نوع هنر غرب ایران باشد یا دست کم با آن هنر شباهت (يا اشتراک) داشته باشد. به کار بردن گره فارسی از جهت فنون چه در گذشته و چه حال، امتیاز را از قالی سیستان قالی بلوچی و داشتن نقشه های هندسی و متعلق به دوره ی میانه ی قالی ایران که با بافته های سنتی یا قديم غرب ایران تطبيق دارد، رابطه ی آن را با هنر غرب نشان می دهد. اما هیچ دلیلی نداریم که جز گره، عناصری را از قالی سیستان نگرفته باشد. هرچه به عقب می رویم از اهمیت و نمود قالی بلوچی که بافته ی بلوچستان کنونی (جنوب سیستان) است، کم می شود به حدی که برخی از منابع، مثل كتاب سیسیل ادواردز که جامع ترین تحقیق را پس از جنگ جهانی دوم در ایران کرده است، در آن مورد به کلی خاموشند. این خاموشی معلول بی اهمیت بودن قالی بلوچی جلوه می کند و نه محدودیت کار نویسنده. در منابع دیگر نیز قالی بلوچی به طور عمده به بافته های بلوچی خراسان گفته می شود و از بافته های سرزمین اصلی بلوچستان امروز - هر چند استان وسیعی است- کمتر سخنی در میان است. در برخی از آثار بالنسبه دقيق، بین بافته های سیستانی افغانستان و بافته های بلوچی تمایز قائل شده اند و در همین جا نیز دست کم برتری و زیبایی طرح های سیستانی آشکار است. ضمن این که چندان نشانه یی از بافته های بلوچی افغانستان به عنوان آثاری مستقل نداریم. در نمونه هایی که من شخصا از آثار طرح های قالی سیستان دیده ام ، مشهورتر و زیباتر و بارزتر از همه طرح نشانی بوده است که به هیچ وجه ویژه ی بلوچ ها نیست
(صفحه 25)
و قشقایی ها، سیستانیان و برخی دیگر از عشایر ایران آن را فراوان به کار می برند و شاید بلوچ ها کمتر از سیستانی ها (ی ایران و افغانستان). در مجموع، قالی بلوچی متعلق به بلوچستان جای بحث فراوان دارد که آن را به جای خود موکول می کنیم. در اینجا برای نشان دادن استقلال نقشه ها و نقشمایه های سیستانی و حتی تأثیر آن در بلوچی، مجبور شدیم مبحث بالا را مطرح کنیم.
نکته ی دیگری را نیز در مورد نقش مایه های سیستانی باید گفت. این نکته اگر چه مربوط به نبود برخی از نقش مایه ها در بافته های سیستانی است، خود ویژگی بی اهمیتی نیست و استقلال بافته های سیستانی را می رساند. تاکنون به کمتر نمونه ی سیستانی برخورده ییم که بته جقه یا بته میری داشته باشد. همچنین هیچ نشانه یی از نیلوفر آبی و نقش مایه هایی که از آن سرچشمه گرفته اند، مثل شاه عباسی و گل اناری در این قالی دیده نمی شود. این پدیده چندان تصادفی نیست. به ویژه این که به ميری از کهن ترین نقش مایه های سکایی است و فراوان در آثار پازیریک و دیگر آثار سكایی دیده می شود. از آنجا که در دوره ها و جاهای دیگر، به میری یادآور درخت زندگی شده و با آن پیوند خورده است احتمال دارد که طی یک جریان مذهبی به میری و نیلوفر - که این یک نیز از نمادهای کهن، از جمله در آیین مهر است- کنار گذاشته شده باشد. در غیر این صورت، اگر نه به طور رایج بلکه به طور معمول باید در بافته های سیستانی هم دیده می شد، چنان که در بافته های بلوچی، کرمان و شمال خراسان (مود و مشهد و ...) دیده می شود.
بافته های سیستانی بسیار متنوعند. از قالی تا چنته و نیز قالیچه های کوچک، جوال، خورجین، کیسه (کیسه جل) در اندازه های مختلف چه به صورت قالی، چه گلیم و چه سوزن دوزی فراوان بافته می شده که امروز هم به دلیل تغییر نوع زندگی و هم زوال این صنعت، بافت بسیاری از آنها فراموش شده است.
نقش های سیستانی و وابستگی قومی
در آثار مربوط به فرش، تولیدهای سیستان به ویژه در پنجاه سال اخیر را بلوچی معرفی کرده اند. گاه اصطلاح هایی مثل بلوچی زابل گویای منشاء سیستانی بافته است. نخستین چیزی که برای نویسندگان محرز و مسلم فرض شده این است که همه ی قالی های بافت جنوب شرقی ایران، کار بلوچ هاست. با توجه به سابقه ی درخشان و تاريخ گویای سیستان، هیچ احتمال داده نشده است که شاید در این میان چیزی هم سهم سیستان باشد. نظرگاه های سیاسی و عمده شدن بلوچ ها به لحاظ سیاسی، هم برای دولت های ایران، افغانستان و پاکستان و هم برای استعمار، عمده ی توجه را به سوی آنان کشیده و مجاورت، آنان را از اندیشیدن به قوم دیگری که روزی نقش مهمی در تاریخ داشته، محروم کرده است، به طوری که به چنان که اشاره شد . امروزه حتی از نظر فرهنگی سیستان معنایی جز بلوچستان یا جزئی از آن ندارد. و اما از سوی دیگر، هرچه مطالعه و دقت در قالی سیستانی، بلوچی و ترکمنی بیشتر می شود، توجه به این نکته افزون تر می شود که نخست، سیستان خود دارای قالیبافی مستقل، کار آمد و زیبا بوده و دیگر، نه تنها سیستانی را در سایه ی بلوچ نمی توان نگریست، بلکه چه بسا ممکن است برخی از نقش های بلوچی و ترکمنی، دارای اصالت سیستانی باشند. در اینجا باز هم باید توجه داشت که پیش از پیدا شدن بلوچ ها در سیستان، جنوب شرقی ایران سیستان نامیده می شده و یک واحد جغرافیایی به حساب می آمده است. گذشته از این، تا شهر هرات جزو سیستان به حساب می آمده، همچنان که اکنون در افغانستان، ساکنان جنوب هرات از جمله فراه، جوین و ... خود را سیستانی می دانند و هستند. مرزهای جدید اینها را از هم جدا
(صفحه 24)
کرده است. حتی در داخل ایران، مرزبندی استان ها گاه صرفا به منظور جدا کردن اقوام از هم بوده است و به همین دلیل سیستانیان شمال در استان خراسان افتاده اند، سیستانیان جنوب در بلوچستان و بختیاری ها و لرها در خوزستان و کردها در آذربایجان غربی. در این که بلوچ ها از غرب ایران به این ناحیه مهاجرت کرده اند، تردیدی نیست. لهجه ی آنان از نوع لهجه های شمال غرب ایران است. بنابراین اگر قالیباف بوده اند، هنرشان باید از نوع هنر غرب ایران باشد یا دست کم با آن هنر شباهت (يا اشتراک) داشته باشد. به کار بردن گره فارسی از جهت فنون چه در گذشته و چه حال، امتیاز را از قالی سیستان قالی بلوچی و داشتن نقشه های هندسی و متعلق به دوره ی میانه ی قالی ایران که با بافته های سنتی یا قديم غرب ایران تطبيق دارد، رابطه ی آن را با هنر غرب نشان می دهد. اما هیچ دلیلی نداریم که جز گره، عناصری را از قالی سیستان نگرفته باشد. هرچه به عقب می رویم از اهمیت و نمود قالی بلوچی که بافته ی بلوچستان کنونی (جنوب سیستان) است، کم می شود به حدی که برخی از منابع، مثل كتاب سیسیل ادواردز که جامع ترین تحقیق را پس از جنگ جهانی دوم در ایران کرده است، در آن مورد به کلی خاموشند. این خاموشی معلول بی اهمیت بودن قالی بلوچی جلوه می کند و نه محدودیت کار نویسنده. در منابع دیگر نیز قالی بلوچی به طور عمده به بافته های بلوچی خراسان گفته می شود و از بافته های سرزمین اصلی بلوچستان امروز - هر چند استان وسیعی است- کمتر سخنی در میان است. در برخی از آثار بالنسبه دقيق، بین بافته های سیستانی افغانستان و بافته های بلوچی تمایز قائل شده اند و در همین جا نیز دست کم برتری و زیبایی طرح های سیستانی آشکار است. ضمن این که چندان نشانه یی از بافته های بلوچی افغانستان به عنوان آثاری مستقل نداریم. در نمونه هایی که من شخصا از آثار طرح های قالی سیستان دیده ام ، مشهورتر و زیباتر و بارزتر از همه طرح نشانی بوده است که به هیچ وجه ویژه ی بلوچ ها نیست
(صفحه 25)
و قشقایی ها، سیستانیان و برخی دیگر از عشایر ایران آن را فراوان به کار می برند و شاید بلوچ ها کمتر از سیستانی ها (ی ایران و افغانستان). در مجموع، قالی بلوچی متعلق به بلوچستان جای بحث فراوان دارد که آن را به جای خود موکول می کنیم. در اینجا برای نشان دادن استقلال نقشه ها و نقشمایه های سیستانی و حتی تأثیر آن در بلوچی، مجبور شدیم مبحث بالا را مطرح کنیم.
نکته ی دیگری را نیز در مورد نقش مایه های سیستانی باید گفت. این نکته اگر چه مربوط به نبود برخی از نقش مایه ها در بافته های سیستانی است، خود ویژگی بی اهمیتی نیست و استقلال بافته های سیستانی را می رساند. تاکنون به کمتر نمونه ی سیستانی برخورده ییم که بته جقه یا بته میری داشته باشد. همچنین هیچ نشانه یی از نیلوفر آبی و نقش مایه هایی که از آن سرچشمه گرفته اند، مثل شاه عباسی و گل اناری در این قالی دیده نمی شود. این پدیده چندان تصادفی نیست. به ویژه این که به ميری از کهن ترین نقش مایه های سکایی است و فراوان در آثار پازیریک و دیگر آثار سكایی دیده می شود. از آنجا که در دوره ها و جاهای دیگر، به میری یادآور درخت زندگی شده و با آن پیوند خورده است احتمال دارد که طی یک جریان مذهبی به میری و نیلوفر - که این یک نیز از نمادهای کهن، از جمله در آیین مهر است- کنار گذاشته شده باشد. در غیر این صورت، اگر نه به طور رایج بلکه به طور معمول باید در بافته های سیستانی هم دیده می شد، چنان که در بافته های بلوچی، کرمان و شمال خراسان (مود و مشهد و ...) دیده می شود.
بافته های سیستانی بسیار متنوعند. از قالی تا چنته و نیز قالیچه های کوچک، جوال، خورجین، کیسه (کیسه جل) در اندازه های مختلف چه به صورت قالی، چه گلیم و چه سوزن دوزی فراوان بافته می شده که امروز هم به دلیل تغییر نوع زندگی و هم زوال این صنعت، بافت بسیاری از آنها فراموش شده است.
اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 23 الی 25